عمو زنجیر باف



یک عمو زنجیرباف بود که لب ساحل برای کشتی ها زنجیر می بافت . لنگر می ساخت . روزی از روزها یک دزد دریایی با کشتی آمد . از توی دریا داد زد :

آی عمو زنجیر باف

برام یه زنجیر بباف

از جنس فولاد بباف

شب نخواب و روز نخواب

هی بباف و هی بباف

وقتی که شد خیلی دراز

اونو به دریا بنداز

عموزنجیرباف از دزد دریایی خیلی می ترسید .

 روز بافت . شب بافت .

چند روز گذشت .

دزد دریایی با کشتی اش برگشت .از توی دریا داد کشید :

آی عمو زنجیرباف

زنجیر منو بافتی ؟

تو دریا انداختی ؟

عمو زنجیرباف می دانست که دزد دریایی قایق ماهیگیرها را به کشتی اش زنجیر می کند و می دزد . برای همین دلش نمی خواست زنجیر را به دزد دریایی بدهد . با خودش گفت :

چی کار کنم ؟ چی کار نکنم ؟

دزد دریایی باز داد زد :

نکنه زنجیر منو نبافتی

حرفمو زمین انداختی ؟

عمو زنجیر باف به زنجیر نگاه کرد . آهسته گفت :

زنجیر رو بدم ؟ زنجیر رو ندم ؟

عمو زنجیرباف که جواب نداد دزد دریایی خیلی عصبانی شد . سوار قایق شد . پارو زد و پارو زد و به ساحل آمد . از قایق پیاده شد و به طرف عموزنجیرباف آمد . شمشیرش را کشید و گفت :

یا زنجیر

یا نصف میشی با شمشمیر

یک دفعه فکری به کله ی عمو زنجیرباف رسید . گفت :

زنجیرت رو بافتم

تو دریا ننداختم

می بینی که خیلی پیرم

جون ندارم زنجیر رو دست بگیرم .

دزد دریایی سر زنجیر را گرفت . آن را کشیدو به طرف دریا رفت .

عمو زنجیرباف دوید . سر دیگر زنجیر را به یک لنگر سنگین وصل کرد . دزد دریایی سوار قایق شد و به کشتی رسید . زنجیر پشت سرش کشیده می شد . دزد دریایی زنجیر را به کشتی وصل کرد . کشتی راه افتاد . زنجیر را کشید . عمو زنجیر باف لب دریا ایستاده بود . لنگر توی دریا افتاد وبه ته آب رفت و به سنگ و صخره ها گیر کرد . کشتی سر جایش ماند و تکان نخورد .

دزد دریایی هر کاری کرد کشتی راه نرفت . فریاد زد :

زنجیر را پاره کنید و به آب بندازید .

زنجیر را پاره کردند و  به دریا انداختن.... دزد دریایی رفت که رفت . عمو زنجیر رفت زیر آب و لنگر را دید . زنجیر را کشید و به ساحل شاد و خوشحال برگشت.






بازگشت به گروه قصه های کودکانه  


نظرات شما درباره این مطلب :

نام :


پست الکترونیکی :


نظر شما در مورد عمو زنجیر باف :



سایر نظرات :

نظری ثبت نشده است.