هوش ، یادگیری و ذهن کودکان



"هوش و یادگیری"
✏"دکتر سلطانی"



📝این مبحث را با موضوع بسیار جذاب و دوست داشتنی برای مادران به نام هوش و یادگیری شروع می کنیم. در اولین مبحث این دوره را با موضوع "کودک آرزوها " آغاز کردیم. مبحث دوم، رشد و مبحث سوم راجع به ذهن صحبت کردیم. در مبحث ذهن گفتیم که پایه ی رشد در ذهن است و ذهن مرکز کنترل و مدیریت رشد است. قول داده بودم که موضوع ذهن را بیشتر باز کنم و راجع به مهارت ها و هرچه که در مورد ذهن هست صحبت کنیم. در این مبحث به قولم عمل می کنم و بحث ذهن و هوش را بررسی می کنیم. بارها از من شنیده اید که ما دچار بحران مفاهیم هستیم. یک سری کلمات را به زبان می آوریم و در طول زندگی بارها با آن ها مواجه می شویم، بدون این که مفهوم کامل این کلمات را بدانیم. یکی از مسائل و مفاهیمی که در مورد کودک دچار بحران هستیم همین بحث هوش است.

🔴در محاوره ها چه قدر می گوییم: ذهن، عقل،  هوش، خلاقیت، درک، شعور، فهم، ادراک و غیره. در مبحث کودک آرزوها ویژگی هایی که شما والدین برای کودک آرزوهایتان نام بردید را در موضوعات مختلف تقسیم بندی کردم، ویژگی هایی که شامل موضوع عقل می شد بعد از موضوع شخصیت بیشترین موارد را داشت که این نشان دهنده ی دغدغه ی ذهنی والدین برای پرورش فرزندان بعد از پرداختن به شخصیت کودک، پرداختن به موارد عقلی و هوشی است. به زبان ساده تر به دنبال کودک عاقل، باشعور، باهوش، فهیم، بامعرفت و .... هستیم. این اصطلاحات را خوب بلدیم ولی با مفهوم اصلی آن ها آشنا نیستیم؛ که در این مبحث تا جایی که در بحث هوش به یک تفاهم نسبی برسیم، به موضوع هوش خواهیم پرداخت.

👈امروزه بچه های ما بدجوری به خاطر این مفاهیم آسیب می بینند. مفاهیمی مثل تیزهوشان، فرزانگان، خردمندان. وقتی این مفاهیم در حال آسیب زدن به بنیان زندگی عزیزان ما است، نمی توانیم بی تفاوت باشیم. امروزه داریم می بینیم که به خاطر باهوش بودن و تیزهوش بودن چه فجایعی اتفاق می افتد و بچه ها قربانی می شوند؛ بدون این که کسی مقصر باشد و بدون این که کسی سوء نیت داشته باشد؛ بلکه همه با حسن نیت در حال آسیب وارد کردن به روح و روان بچه ها هستند.پس لازمه که این موضوع را از ریشه بررسی کنیم.

🔷 مغز

جسمی پینه ای شکلی که در کاسه ی سر ما قرار گرفته و مرکز کنترل رفتارها، احساسات، عواطف و غیره است. مغز دستگاهی بسیار پیچیده و عظیم است. بُعد اصلی مغز، بُعد جسمانی آن است که از سلول های عصبی تشکیل شده است و این سلول ها مثل کل جسم ما، به تغذیه و استراحت و اکسیژن نیاز دارد. تمام مطالبی که در مورد جسم و تغذیه و استراحت و خواب در مباحث قبل گفتیم، در این جا و در مورد مغز نیز صدق می کند. پس نیازهای جسمی مغز باید برآورده شود تا بتواند درست کار کند. بنابراین یک بار دیگر مباحث مربوط به جسم و تغذیه و خواب را مطالعه کنید.

⁉این دستگاه عظیم و پیچیده چگونه کار می کند؟

انسان با تمام پیشرفت های علمی و تکنولوژی هنوز در مقدمه ی شناخت مغز است و هنوز نتوانسته مغز را بشناسد. قریب به دو سال است که تحقیقی را در قالب یک گروه سه نفره ی متخصص در مورد مغز نوزاد انجام می دهیم. به عظمتی رسیدیم که خودمان هم وحشت می کنیم. در سال های آینده انسان پی خواهد برد که چه اتفاقی در مغز می افتد و چرا مغز این قدر با عظمت است. اصلی ترین جزء مغز، سلول های عصبی یا نورون ها هستند. سلول های عصبی هوشیار هستند و اولین عضوی که در جنین تشکیل می شود، این سلول ها هستند. در حالی که مادر هنوز از بارداری خود مطلع نشده، سلول های عصبی در حال به وجودآمدن و تکثیر هستند و مغز را تشکیل می دهند.

نوزاد وقتی به دنیا می آید، کامل است. 100 میلیارد سلول عصبی در جنین به وجود می آید که وقتی نوزاد به دنیا می آید، هیج کدام از این سلول ها به هم متصل نیستند و بین سلول های عصبی او فاصله وجود دارد. بعد سلول ها شروع به تولید شاخک هایی می کنند و دکمه هایی به وجود می آورند به نام اکسون و دندریت. این شاخک ها رشد می کنند و هر سلولی حدود 150تا از این شاخک ها می تواند بسازد. 150 را در 100 میلیارد ضرب کنید!!!!!! هرکدام از این دندریت ها و اکسون ها تحت شرایطی که خواهم گفت به هم نزدیک می شوند و یک اتصال درست می کنند که به آن اتصال سیناپسی می گویند. حتی بین اتصال ها هم فاصله وجود دارد و به هم نمی چسبند. صد میلیارد سلول داخل 300 گرم بافت مغز که اصلاً هم به هم نچسبیده اند و شاخک ایجاد می کنند و اتصال ایجاد می کنند که باز هم به هم نمی چسبند.

 تازه بشر به کمک نانو تکنولوژی این مسائل را می تواند بیند و علم دیگر در حد فرضیه نیست بلکه کاملاً دیده شده و ثابت شده است. زمانی که نوزاد یک تجربه ی جدید کسب می کند، یک اتصال سیناپسی به وجود می آید.

هر تجربه ی جدید و هرگونه ورود اطلاعات جدید توسط حواس پنجگانه به مغز، یک اتصال جدید به وجود می آورد. این اتصالات در ابتدا جرقه و جریان الکتریکی هستند و بعد از چندین بار که هم

ان تجربه تکرار شود و این جریان تقویت می شود و قوی تر می شود و تبدیل به یک جریان الکتروشیمیایی می شود. باز کودک تجربه های بیشتری می کند و این اتصال ها تبدیل به میدان مغناطیسی می شوند. وقتی میدان مغناطیسی به وجود آمد، جریان ثبت شده ی این تجربه تا آخر عمر در مغز و ذهن می ماند و این می شود پایه ی یادگیری.

مغز در سنین 12 تا 15 سالگی چک می کند و هر تجربه ای را که تکرار نشده باشد و به میدان مغناطیسی تبدیل نشده باشد را از بین می برد. به این دلیل است که دوران کودکی اهمیت دارد چون همه ی اتصال های سیناپسی ومیدان های مغناطیسی زیر سه سالگی اتفاق می افتد.

⚠افت تحصیلی در دوران دبیرستان رابطه ی مستقیم با کمبود تجربه های کودک از تولد تا 2سالگی دارد؛ درست زمانی که این اتصال ها تشکیل می شوند. هر چه قدر این اتصال ها بیشتر تشکیل شوند و تبدیل به میدان مغناطیسی شوند، قدرت یادگیری بالا می رود.

مغز کودک سه ساله دو برابر مغز بزرگسال اتصال های سیناپسی دارد؛ منتهی بخش اعظمی از آن ها در 12 تا 15 سالگی بدلیل عدم تکرار برخی تجربه ها از بین می روند. یعنی قدرت مغز و یادگیری یک انسان بزرگسال کمتر از قدرت مغز ویادگیری یک کودک سه ساله است.

انسان معمولی بین 5 تا 7درصد و نوابغ 10 تا 12 درصد از ظرفیت مغزشان استفاده می کنند. بخش اعظم مغز انسان ها دست نخورده باقی می ماند. بنابراین دچار احساس گناه نشوید و به دنبال میزان و کمیت تجربه ها نباشید. در تحقیقی یافته ایم که اصلاً انسان، نابغه به دنیا می آید اما در طول کودکی نبوغش را از دست می دهد. استعدادها در همه برابر است. پس ما اگر بتوانیم دو درصد بیشتر از مغزمان استفاده کنیم می شویم «تیزهوش». کودک نابغه یعنی همه ی کودکان دنیا همه ی بچه ها نابغه هستند.

بخش فطری شبکه عصبی مختص انسان است و مربوط به روح است؛ نتیجه ی تجربه های کودک در محیط است. "بخش غریزی که با حیوانات مشترک هستیم و ناخودآگاه کار خودش را انجام می دهد را با آن کاری نداریم." این شبکه ی عصبی برای ما خیلی اهمیت دارد زیرا که حاصل این شبکه عصبی، روان است.

🔴سلامتی روان به چگونگی تشکیل اتصال ها و چگونگی ترکیب میدان های مغناطیسی بستگی دارد. اگر این اتصال ها و میدان های مغناطیسی درست در کنار هم قرار بگیرند و ترکیب شوند، روان در سلامت و تعادل خواهد بود. و اگر اشتباه در کنار هم قرار بگیرند، مشکل روانی ایجاد می کنند که باید به روانشناس و روانپزشک مراجعه کردو با دارو و تکنیک و روش مداوا می شوند. 

👈بیماری های روانی ریشه در کودکی دارند. اتصال ها و میدان ها مثل حروف الفبا هستند؛ خصلت ها و خاصیت های خودشان را دارند و ترکیب آن ها با یکدیگر، کلمه و در آخر جمله را می سازد. یک موقع ما با ترکیب این کلمات مثنوی و متن های زیبا و شعر و متن های علمی را تألیف می کنیم و یک موقع هم فحش و ناسزا میگوییم.

دیدید بعضی ها با چهارتا کلمه آتیش به پا می کنند و بعضی ها با چهار کلمه آرامش ایجاد می کنند؟ این بستگی به نوع قرار گرفتن آن میدان های مغناطیسی در کنار هم دارد. آموزش در این مرحله است. باید یاد بگیریم که این میدان های مغناطیسی تشکیل شده را چگونه کنار هم بچینیم. بحث ما و هدف رویکرد کودک متعادل این است که این شبکه را چگونه ساماندهی کنیم.

به کلمه "مشکلات" توجه کنید حالا میم اش را برمی داریم. میشود شکلات. یعنی یک حرف از میدان های مغناطیسی اش را برمی داریم و مشکلات تبدیل می شود به شکلات. پس ترکیب حروف است که کلمه و بعد جمله را می سازد. حالا دوتا الف بگذاریم، می شود«اشکالات». ترکیب این حروف همان چیزی است که ما باید یاد بگیریم و این نکته همان " هوش" است. هوش یعنی از این حروف چگونه استفاده کنیم، اشکالات بسازیم یا شکلات؟؟ وسن شکل گیری هوش دوران کودکی است.

در یک مورد مادری انقدر کودکش را کتک زده بود که کودک مشکل روانی پیدا کرده بود. مادر می گفت: آخه نمی دونید چی کار می کنه؟ نخود و لوبیا ها را می ریزه کف آشپزخانه. گفتم: اِاِه، چه قدر قشنگ. می دونی مادرها به من شهریه می دهند و می آیند سر کلاس که من به آن ها یاد بدم که چه طوری بچه هایشان با نخود و اوبیا بازی کنند؟

مادر گفت دیروز صبح یک لحظه غافل شدم دیدم تمام روغن رو مالیده روی زمین. گفتم: وای چه خوب پس لیز شدن زمین رو تجربه کرده. مادر دیگه از من نا امید شد.من واقعاً از این کارهای بچه ها لذت می برم چون می دونم چه اتفاقی با این کارها در مغز کودک می افتد. ولی مادرها ترکیب ذهنی شان طوری است که این کارهای بچه ها برایشان مثل شکنجه می ماند. ما هم خشم داریم هم شادی. می توانیم یاد بگیریم که کجا از آن ها استفاده کنیم. وقتی اتصالات درست نباشد، جا به جا از آن ها استفاده خواهیم کرد.

💡حالا می خواهیم دو کار انجام دهیم
1_کاری کنیم که مغز بچه هایمان صحیح تر سامان بگیرد.
2_خودمان هم یواش یواش ترکیب قرار گرفتن میدان های مغناطیسی مغزمان را تغییر بدهیم؛ حروف از قبل چیده شده را به هم بریزیم و سعی کنیم که کلمات زیباتر بسازیم؛ به جای آتش روشن کردن، یک مقداری محبت و شادی ایجاد کنیم.
هر تغییری بخواهیم در انسان ایجاد کنیم باید در ذهن او ایجاد کنیم. ما باگفتن این مطالب در حال ایجاد یک ذهنیت جدید در شما هستیم. یک بخش مشکلات همسران این است که می گویند "اگر همسرم درست شود، من هم درست می شوم"، چنین چیزی امکان ندارد. چون اگر قرار باشد «من» تغییر کنم اول باید ذهنم تغییر کند و کلید ذهن من دست خودم است. کلید ذهن همسرم هم دست خودش است. ما فقط می توانیم تأثیر بگذاریم و اطلاعات بدهیم. اگر شما خواستید، می توانید با این اطلاعات یک چیدمان جدید در چرخه های ذهن تان ایجاد کنید.

تا مطلبی را یاد گرفتید فوری آن را در خانه یا در مورد فرزندتان اجرا نکنید مثلاً ذهن یک عده این گونه شکل گرفته که برای تربیت کودک باید او را کتک زد حالا در کلاسها یاد می گیرند که بچه را نباید کتک زد، عذاب وجدان می گیرند و تصمیم می گیرند که دیگه بچه شان را نزنند، از این طرف ذهن بسیار قدرتمند است و دو بخش خودآگاه و ناخودآگاه دارد.

حال اگر مادر دچار یک تنش با فرزندش شود، بخش ناخودآگاه که ضبط شده های کودکی را دربر دارد فشار می آورد که بزن، بخش خودآگاه هم که یاد گرفته نباید زد، مقاومت می کند؛ این تعارض به فرد آسیب می زند و یک جایی این مادر منفجر می شود و چنان فرزندش را می زند که تا به حال نزده بود.

وقتی مطلب تازه ای می شنوید بدون ذهنیت به آن عمل نکنید. لازمه ی عامل شدن، تغییر و کار بر روی ذهن است. به این دلیل توصیه می کنم مطالعه کنید و روزی نیم ساعت این مطالب را مرور کنید، تمرین کنید و ذهن را فعال کنید. وقتی این مطالب ذهنی شد خود به خود بر رفتار شما تأثیر می گذارد و بعد متوجه می شوید که مثلاً دیگه اصلاً نمی توانید کتک بزنید. 

در خیلی موارد بچه ها وقتی در کودکی کتک می خورند، در بزرگسالی نیاز به کتک پیدا می کنند. کودکان در معرض خشونت و کتک در بزرگسالی نیازمند می شوند. بچه هایی که کتک می خورند و بعد فوری نوازش می شوند اکثراً در ازدواج هایشان به مشکل برمی خورند چون میدان های مغناطیسی آنان این گونه شکل می گیرد که اول کتک بعد نوازش؛ دختر شوهر می کند و ناخودآگاه بر اساس ذهنیت و درک مظلوم، رفتارهایی می کند تا همسرش را وادار به کتک زدن او کند و بعد از آن مورد توجه قرار گیرد.

تنها راه حل درمان، تغییر شبکه ی عصبی این افراد و تأمین یک موقعیت مناسب است. وقتی ذهن درست شود این فرد دیگر نیازی ندارد که برای جلب توجه کتک بخورد. 

⁉آیا هوش ارثی است؟

 استعداد، خصوصیات و هوش ارثی و ژنتیک نیست جزو خصوصیات هم نیست بلکه از اجزای استعداد است که آفریدگار متعال به همه ی انسان ها عطا کرده است. هوش مهارت است ویادگرفتنی است حالا ما باید یاد بگیریم و مهارت استفاده از ذهن، مهارت تغییر ذهن و مهارت ایجاد ذهن جدید را به دست آوریم

 این صحبت هایی که امروزه راجع به هوش می شنویم اصلاً بنیان ندارد. هوش یاد گرفتنی است. تست هوش نشان می دهد که چه قدر یاد گرفته ایم. اجزاء چرخه هوش عبارتست از هوش عاطفی، هوش جسمی، هوش معنوی، هوش جنسی و هوش اقتصادی و ....

#هوش_اقتصادی
افرادی که ولخرجی می کنند یا خسیس هستند یا ورشکسته می شوند، هوش اقتصادی ندارند، یاد نگرفته اند و هوش اقتصادیشان رشد نکرده است.

🔷هوش_جنسی
در مورد هوش جنسی، در حال حاضر جامعه ی ما یک عفونت پنهان از زیر دارد که مثل موریانه در حال جویدن پایه های اخلاق جامعه است و آن مسئله ی دوجنسیتی است. این افراد که امروزه معضل جامعه ی ما هستند فقط ده درصدشان مشکل هورمونی دارند و با جراحی و دارو درمان می شوند اما 90 درصد آنان مشکل شخصیتی دارند؛ یعنی ذهن شان از نظر جنسی رشد نکرده و درواقع دوجنسیتی نیستند بلکه بیمارهای جنسی ذهنی هستند، میدان مغناطیسی ذهن شان بدجوری ترکیب شده و به دلایل زیاد مهارت پیدا نکرده اند. 

🔷هوش_عاطفی

 برعکس آن چه که فکر می کنیم ما ایرانی ها خیلی عاطفی هستیم ولی هوش عاطفی ما بسیار پایین است. ما اصلا نمی دانیم که دوست داشتن و دوست داشته شدن یعنی چی؟ و فقط دلبستگی و مالکیت را تمرین کرده ایم «تو نباشی من می میرم» احساس گناه را تمرین کرده ایم. خودمان را فدای دیگران می کنیم تا بگویند که چه آدم خوبیه!!

 از خیلی از مادرها می شنویم که می گویند: بچه ی من خیلی شیطونه، ممکنه بچه های دیگه رو بزنه ولی خیلی با عاطفه است همه رو دوست داره!!! این بچه پر از احساس گناهه، کجای این بچه عاطفیه وقتی همه رو می زنه، این بچه مشکل عاطفی داره.

چه جوری عصبانی می شویم؟ چگونه غمگین می شویم؟ میزان بالای افسردگی در جامعه ی ما نشان می دهد که هوش عاطفی پایین است. ما اصلاً بیماریی به عنوان افسردگی نداریم. بلکه رشد عاطفی نداریم. ما نمی دانیم که چگونه احساساتمان را بروز دهیم و چگونه آن ها را مدیریت و استفاده کنیم.

هوش اکتسابی است. باید یاد بگیریم. هوش با یادگیری اتفاق می افتد نه با یاد دادن. این یک معضل است که ما بچه هایمان را از اول ابتدایی می فرستیم که تست زدن تیزهوشان را یاد بگیرند. هوش حاصل یادگیری است و یادگیری حاصل آن فرایندهای شبکه ی عصبی و اتصال های سیناپسی و میدان های مغناطیسی است که پایه ی یادگیری هستند.

🔷تفکر

تفکر عامل یادگیری است. مغز، ذهن، هوش، یادگیری، تفکر و تجربه با هم یک مجموعه می سازند. دیدید بچه ها چه قدر «چرا» می پرسند. این چراها در ذهن کودک است و علم هنوز نتوانسته کشف کند که چند تا چرا در ذهن کودک زیر سه سال وجود دارد. سرعت حرکت اطلاعات در واحد زمان در مغز کودک زیر سه سال را دانشمندان نتوانسته اند اندازه گیری کنند. علم در برابر عظمت ذهن نوزاد خیلی ناتوان است.

چراهای کودک سه ساله نباید به بیرون رخنه کند و پرسیده شود و پاسخ داده شود. چراهای ذهن کودک زیر سه سال ایجاد تفکر می کند. پشت سر این تفکر، تجربه شروع می شود و هوش افزایش می یابد.

چرا رودخانه از این ور به آن ور می رود؟ حاضرین: به علت شیب زمین
شیب چیه؟
حاضرین: سرازیری
سرازیری چیه؟ 
حاضرین: از بالا به پایین کج باشه،
کج یعنی چی؟
حاضرین: راست نباشه،
راست یعنی چی؟
 من یک کودک زیر سه سال هستم و شما می خواهید با کلام این مفهوم را به من بفهمانید.

برای کودک سؤال ایجاد می شود. چرا رودخانه از این ور است؟ من میخوام برگردانمش از آن ور. بعد شروع می کنه به تجربه و نظریه پردازی و می خواد رودخانه را ببره آن ور، موفق نمی شه؛ نظریه ی دیگری می ده، نمی شه و مرتب نظریه به دنبالش ابطال نظریه. این میشه ورزش کردن با میدان های مغناطیسی، نرمش ذهنی، تقویت هوش. بنابراین هوش نتیجه ی فکر و تفکر است.

عقل حاصل تجربه و بایگانی تجربه ها است. انسان عاقل کسی است که تجربه ی زیادی دارد. هر چه قدر تجربه ها در زمینه های مختلف بیشتر باشد، در آن زمینه ها هوش بالاتر می رود. این که ما چه قدر تجربه داشته باشیم مراتب مختلفی دارد مثل: ادراک، شعور، شناخت، خردمندی. این ها مراتب عقل هستند. بنابراین وقتی می گوییم عقل زیرمجموعه ی شناخت و خرد است به این دلیل است که عقل مراتب دارد و سطح پایین، متوسط و بالا دارد.

ما باید بچه هایمان را به بالاترین سطح عقل یعنی شناخت و خردمندی برسانیم. حال بررسی خواهیم کرد که چرا این اتفاق نمی افتد؟ این که ما بیاییم و همه ی زندگی را فقط صرف هوش کودک کنیم، جزء این که او را از لحاظ ذهنی نامتعادل کنیم کار دیگری نکرده ایم. اصل بر ذهن متعادل است. و در دل ذهن متعادل، هوش متعادل می آید.

هوش عقلانی یک عامل مهم است و ما بدون آن نمی توانیم زندگی کنیم هم چنین اگر هوش اقتصادی نداشته باشیم، زندگی اقتصادی خوبی نخواهیم داشت.خلاقیت، و معنویت و بقیه هوش های دیگر نیز بدون هوش عقلانی امکان ندارد. هوش خیلی با اهمیت است ولی یک جزء از یک مجموعه است به نام خردمندی و ذهن و جایگاه خودش را باید داشته باشد. در ادامه بررسی خواهیم کرد که چه کار کنیم تا بچه هایمان باهوش باشند و هوش عقلانی شان بالا برود.

تست هوش نشان دهنده ی هیچی نیست. نه نشان می دهد که این بچه خارق العاده است، یا که نیست؛ فقط به ما نشان می دهد که میزان دریافتی و کسب مهارت این کودک چه قدر بوده است. که دانستن این میزان به درد والدین نمی خورد. تست هوش مثل آزمایش خون است. مگر ما راه می افتیم جلوی هر آزمایشگاه که میزان خونمان را اندازه بگیریم؟ امروزه در دنیا هوش های متفاوتی داریم و دیگر IQ مطرح نیست. گاردنر هوش هشت گانه را دارد که هوش نهم را هم پیدا کرده و نامش را هوش وجودی گذاشته است امروزه هوش معنوی و نیز هوش جسمی FQ بسیار مطرح است ما در این دوره به هشت هوش اشاره می کنیم. علمی که در راه است و هنوز افشاء نشده تمام نظریات هوش را ابطال می کند. مواظب باشید و این قدر آلوده موضوع هوش نشوید که وقتی ابطال شد ببینیم که قربانی شده ایم.

تا 200 سال پیش، مادر همه چیز کودک بود. به دنیا می آوردش و روح و جسم و تحصیل و همه چیز کودک در اختیار مادر بود؛ منتهی مادر اطلاعاتش کم بود. در دوره ی مدرن اطلاعات زیاد شد متخصصین به وجود آمدند، مادر شد خدمتکار و نظافتچی و بقیه ی مسئولیت های مادری به متخصصین واگذار شد. مسئولیت شیر دادن کودک با مادر است، اما مادر را نزد یک متخصص تغذیه ی آقا می برد که نه مادر است و نه تا حالا کودکی را شیر داده و بعد هم دستور می دهد که دو ساعت یکبار باید شیر بدهید!!

یا این که مادر کودکش را می برد پیش یک آقای دکتر با PHD در زمینه ی رفتار با کودک، حال اگر این آقا مجرد باشد و پدر نشده باشد، مادر هم که نیست و بعد به مادر می گوید که بچه را تنبیه کن و یا این طوری یا آن طوری رفتار کن. بعد مادر میره و دستورات ایشان را اجرا می کند و کار خراب تر می شود.مادر می رود پیش یک متخصص دیگر ایشان می فرمایند که نه اصلاً حق نداری کودکت را تنبیه کنی. از گل بالاتر نباید به او بگی و.. 

چرا تخصص ها را به کسانی می دهیم که مادر نیستند؟! این تخصص ها را باید به مادر داد. و ما در  حال انجام این کار هستیم. مادر چیزی را دارد که هیچ متخصصی ندارد و آن فطرت مادری است. مادری که بر فطرت مادری عمل می کند اگر صبح فرزندش را می زند، به حکم همان فطرت تا عصر درستش می کند. ممکن است خود مادر نداند که چه کار مهمی می کند اما براساس فطرتش، تعادل را برقرار می کند.

ممکنه مادر در رفتار با کودکش دچار اشتباه شود اما بنابر فطرت مادریش اشتباهش را جبران می کند. 95 در صد کاری که مادر انجام می دهد، صحیح است. در دوره ی مدرن این ویژگی را از مادر گرفتند و دادند به متخصص. متخصص ها هم جزء جزء شدند، متخصص اطفال، تغذیه، رفتار و غیره. نتیجه این می شود که کودک 24 ماهه را می برند پیش فوق تخصص روانپزشکی اطفال و این کودک 8 ماه است که داروی اعصاب مصرف می کند.

پزشک تقصیری ندارد و بر اساس معلومات و ذهنیتش عمل می کند و مطابق آن دارو تجویز می کند. کار پزشک کاملاً صحیح است چون مادر نیست. مادران قدیمی را دیدید با یک نگاه متوجه می شوند که بچه چه مشکلی دارد و تجویزش را هم به خوبی می دانند.

تخصصهای مرتبط باکودک  راباید به مادر داد. مادر می داند چون یک ندایی از درون به او می گوید که چه کار باید بکند. کتاب «کودک، انسان، خانواده» را دو تا مادر نوشته اند؛ علم را از دکتر هایم جینات گرفتند ولی از او قوی تر شدند. شما هم باید قوی تر از من باشید چون من مادر نیستم و یک مرد هستم که یک مطالبی را تحقیق کرده ام اما شما مادر هستید و این مطالب را با تمام وجود حس می کنید.

علمی که در راه است و هنوز افشاء نشده تمام نظریات هوش را ابطال می کند. مواظب باشید و این قدر آلوده ی موضوع هوش نشوید که وقتی ابطال شد ببینیم که قربانی شده ایم.

چرا هوش عقلانی نسبت به هوش های دیگر این قدر مهم شده است؟ چون صنعت رشد کرد و هوش عقلانی وجه ی بیشتری پیدا کرد و دنیای صنعتی مهندس و تکنسین نیاز دارد و هوش و عقل می خواهد نه عاطفه و معنویت. هوش عقلانی می خواهد که بتواند تکنولوژی را اداره کند نه چیز دیگری. پیاژه 50 سال روی هوش کودک کار کرد و احساسات را رد کرد و هوش را مقدم دانست. در نتیجه هوش و عقل مطلق شدند.

امروزه فجایع در دنیا را انسان های باهوش ولی نامتعادل که فقط یک وجه  ذهنشان تقویت شده به بار می آورند امروزه خیلی از مسائلی که دانشمندان به آن ها پی برده اند، دانشمندان ما قرن ها پیش به آن ها رسیده بودند ولی با خودشان دفن کردند و حتی به فرزندانشان هم انتقال ندادند چون معتقد بودند: «ویزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه» تا تزکیه نشویم نباید علم کسب کنیم. ماشین را دست راننده ی قابل می دهند که تجربه دارد نه دست کودک .

در حال حاضر چه قدر سرمایه صرف تغذیه، لباس، مسکن و درمان می شود؟  میلیاردها هزار دلار، میلیون ها نفر، هکتارها زمین، بیمارستانها و.. همه مشغول کارند که ما سه وعده غذا بخوریم لباس بپوشیم ومسکن داشته باشیم و خونه های ما پر از وسایل باشد؟ حال این فقط برای سلامت و رفاه بعد جسمانی ماست حال چه قدر نیروی انسانی و سرمایه صرف می شود که به این جسم آسیب بزنند؟ دخانیات، مشروبات الکلی، مواد مخدر؛ اسلحه ها، بمب ها و ... این تعارض ها نتیجه ی این است که فقط یک بُعد از مغز و ذهنمان رشد کرده است و آن هوش عقلانی است. و در رأس تمام این مسائل دانشمندان و متخصصین هستند.

حال ببینید ما چه قدر عجله داریم که وارد این سیستم شویم!!! آیا ما بچه های باهوش می خواهیم که به این کارها دامن بزنند؟ یا این که هوش متعادل داشته باشند. ذهن کودک در اثر تجربه در محیط شکل می گیرد. تجربه یعنی: کشف، پردازش، ابداع. که حاصل آن احساس خوشایند است. هر وقت ما احساس خوشایند داریم یعنی ذهن مشغول درست کار کردن است و این فرآیند رشد است

👈کشف یعنی دیدن؛ دیدن و مشاهده یعنی به کار گرفتن حواس پنجگانه؛ کشف یعنی اطلاعاتی که کودک از حواس پنجگانه دریافت می کند. کشف زمانی کشف است که حضور در آن باشد.حضور یعنی حضور ذهن و بودن در لحظه ی اکنون. بچه ها همیشه در لحظه ی اکنون هستند. اما بزرگترها تنها جایی که نیستند، لحظه ی اکنون است یا در حسرت گذشته اند یا نگران آینده اند.

کودک وقتی یک کرم می بیند و با او مشغول می شود دیگر تمام دنیا برایش آن کرم است؛ زمانی که کرم وول می خورد و کودک مشاهده می کند لحظه به لحظه در حال انجام کشف است؛ حال پدر و مادر می رسند و این لحظه را برهم می زنند که در نتیجه ی آن کودک دچار عدم تمرکز و دقت می شود.

در حال حاضر چه قدر مسئله ی بیش فعالی در بچه ها شایع شده است؟ چون دقت و تمرکز ندارند. منتهی می دانید این مشکل چه موقع خودش را نشان می دهد؟ زمانی که کودک مدرسه می رود و مادر اصلاً متوجه نیست که چه آسیبی به کودک زیر سه سالش وارد کرده و اثرش را در سنین مدرسه متوجه خواهد شد. عدم تمرکز و دقت (بیش فعالی) ، همان موقعی که به کودک گفتیم «نکن» و همان موقعی که نظم، نظافت، آموزش و تربیت را به بدترین شکل اجرا کردیم، پدید می آید.

دقت و تمرکز بچه ها را به هم می زنیم بعد از کلاس اول می بریمش کلاس تست تیزهوشان. پایه را خراب می کنیم بعد می خواهیم سقف بزنیم و بعد ناراحت می شویم که چرا سقف نمی ماند! خوب مسلمه چون پایه ندارد، این سقف تکیه گاه لازم دارد. با این فشارها بچه را دچار آشفتگی ذهنی می کنیم. 

پردازش چیست؟ نکته ی مهم ذهن پردازش است. وقتی مشاهده و کشف در لحظه اتفاق افتاد، کار ذهن، این دستگاه عظیم شروع می شود. دقیقاً مشکل ما در پردازش است. بچه های ما وخودما از نظر پردازش ذهنی ضعیف هستیم. در پردازش چه اتفاقی می افتد؟ در پردازش، استعدادهای نهفته و بالقوه تبدیل به بالفعل می شوند. ما یک سری استعدادهای بالقوه داریم که یکی از این استعدادها، درک جزء از کل است. کودک این درک را در تجربه کسب می کند و در بازی ها رشد می کند و شکوفا می شود.

 کودک در تجربه ها دائم در حال پرسیدن چرا در ذهنش است که در ادامه ی بازی ها و تجربه ها به پاسخ چراهایش می رسد؛ اصلاً نمی تواند پاسخ ها و درک هایی که به دست آورده است را به زبان بیاورد و بیان کند ولی می فهمد. زیر 6 سال پایه ها در حال ساخته شدن است پس جلوی ساخته شدنش را نگیریم.

بچه ها در اتاق بازی، درک فلسفی و عرفانی پیدا می کنند. کودک از لحظه ای که وارد اتاق بازی می شود، می سازد ، تخریب می کند،شادی می کند و بعد که زمان تمام می شود سازه ای را که ساخته، می گذارد و خوشحال و خندان می رود بیرون.

ادیان وپیامبران آمده اند بگویند که شادمانه وارد دنیا شو، بازی ات را انجام بده، بسازو لذت ببر ولی تا اعلام کردند که زمان تمام شد بگذار و برو همه چیز برای لذت بردن تو این جا آماده است ولی متعلق به تو نیست، در این مدتی که هستی لذت ببر و بعد خدا نگهدار؛ چیزی با خودت نمی بری، این درک معنوی دراتاق بازی برای کودک حاصل میشود.

اگر بچه باهوش میخواهید باید حرکت کند. هوش یعنی مهارت فکری و مهارت جسمی، سازگار با محیط. حرکت زیربنای کسب این مهارت ها است. حالا ما دائم به بچه ها میگیم که: بشین، وول نزن، جُنب نخور، ورجه وورجه نکن. در صورتی که حرکت عامل رشد است.

بچه ای باهوش می شود که زیاد حرکت کند. اما ما، بچه هایی که حرکت می کنند را بیش فعال می گوییم و ریتالین به او می دهیم که بنشینه و دیگه تکون نخوره. کودک در اتاق بازی علاوه بر تجزیه و ترکیب، مهارت های دیگر مثل ترتیب منطقی، کوچک به بزرگ را فرا می گیرد. ترتیب منطقی هم از استعدادهای نهفته است که برای بالا رفتن مهارت ریاضی، باید شکوفا شود. 

مقایسه یک مهارت است. ما مهارت قیاس نداریم چون اگر این مهارت را داشتیم این قدر کلاه سرمان نمی رفت. چرا این قدر اشتباه می کنیم؟ چون خیلی از کارها با قیاس انجام می شود

● درک جزء از کل
● تجزیه و ترکیب
● ترتیب منطقی و قیاس 
همه اینها مهارت های فکری هستند. که پایه ی آن ها زیر سه سالگی باید ساخته شود.

🔹مهارت های مختلف را کسی به کودک یاد نمی دهد و نباید هم یاد بدهد؛ بلکه کودک در تجربه های خودش آن ها را فرا می گیرد. بعضی ازوالدین مثلاً اصرار می کنند که کودکشان شمردن را یاد بگیرد خوب تا میلیون بشمارد چه فایده ای برای کودک دارد؟ وقتی مفهوم آن را فرا نگرفته. اگر کودک فقط مفهوم یک تا ده را درک کند، ریاضی را به طور کل فرا گرفته است.

مفهوم اضافه شدن، کم شدن همه مهارت های فکری هستند که خود کودک باید به دست بیاورد نه با آموزش والدین تا با کمک این مهارت ها بتواند پردازش کند.

یکی از مسائلی که در کودکان وجود دارد ولی در ما بزرگسالان از بین رفته است، درک عظمت و بی کرانگی و درک وفور است. ما بزرگ ترها درک وفور نداریم به همین دلیل هم نا امن هستیم. اتاق لگو یکی از هدف هایش این است که درک وفور را در بچه ها تقویت کند. بساز و برو، یک مفهوم عرفانی است؛ و این که همه چیز هست، نترس و فقط به ساختن فکر کن؛ این ها همه درک فلسفی هستند.

قدیمی ها می گفتند که بچه باید چشم و دل سیر بار بیاید. اما بچه های ما محدود بارمی آیند چون درک عظمت و درک وفور ندارند. ذهن ما از هستی کوچک است و این همه وفور را نمی بینیم.

🔘سه عامل بازوهای مهم در پردازش هستند وکودک از آنها در پردازش استفاده میکند

1- #حافظه
حافظه در مرحله ی پردازش وقتی که اطلاعات می آیند، اول در یک جای موقت آن ها را جمع می کند. سپس اطلاعات کدگذاری می شوند و هر کدام به مکان مخصوص خود فرستاده می شوند. هر وقت که به این اطلاعات نیاز پیدا کنیم، رمز گشایی می شوند و بعد از اتمام استفاده دوباره کُد بندی می کند و سرجای خودش می گذارد. این یک حافظه سیستماتیک و فعال است.

اما ما از حافظه برای حفظ کردن استفاده می کنیم. هر چه که به حافظه می دهیم، عین همان را می خواهیم و از آن فقط انبارداری می خواهیم. نتیجه این می شود که ظرفیت همه ی انبارها پر است.

دو عامل که حفظ کردن را درذهن کودک نهادینه میکند:
۱: امتحان وسوال
۲.جایزه و تشویق بی مورد

به همه والدین توصیه می کنیم که بر وسوسه سؤال غلبه کنید. همه چیز به بچه ها بگویید ولی هیچ چیز از بچه ها نپرسید. وقتی از بچه ها سوال میپرسم یا می خواهیم ببینیم که یاد گرفته اند یا نه؟ یعنی یا می توانند تکرار کنند یا نمی توانند! اولین آسیبش این است که کسی که نمی تواند تکرار کند خنگ است، زدن برچسب.!

ما سوال می کنیم که نقاط ضعف کودک را پیدا کنیم. وقتی نقاط ضعف کودک را پیدا می کنیم و در صدد برطرف کردن آن برمی آییم در واقع شخصیت کودک را از بین می بریم. ما عادت نداریم که نکات مثبت همدیگر را ببینیم. حتی در مورد همسرها هم همین گونه عمل می کنیم؛  با قصد خیر هم این کار را انجام می دهیم می خواهیم درست بشوند و نقاط ضعف شان را برطرف کنیم. از بچه ها سؤال نکنید و دنبال نقطه ضعف نگردید چون در آن حالت تمام ذهن کودک پر می شود از حفظیات تا هر زمان که پدر و مادر خواستند بتواند اجرا کند. جملات انگلیسی، شعر و...... وسط مهمونی ممکنه مادر بگه به انگلیسی بگو "این دست من است" پس کودک باید آماده باشد ودایم ذهن پر از محفوظات به همراه خواهد داشته باشد که جواب بدهد و این باعث میشود ذهنش مختل شود.

🔘سه عامل بازوهای مهم در پردازش هستند وکودک از آنها در پردازش استفاده میکند

2. جایزه وتشویق بی مورد:

از دیگر عواملی که حفظ کردن را در ذهن کودک نهادینه می کند جایزه وتشویق است. انسان ها نیاز به تأیید دارند و ما باید تأییدشان کنیم. هر عملی که کودک انجام می دهد باید تأیید مثبت شود اما وقتی تشویق بی جا می کنیم و به خصوص بحث جایزه را مطرح می کنیم این حفظ کردن ها الگوی کودک می شود. 

امروزه درمدارس تیزهوشان چه اتفاقی می افتد؟ از کلاس اول ابتدایی شروع می کنند برای کنکور تیزهوشان راهنمایی! حجم محفوظات را زیاد می کنند و وقتی تکرار بالا می رود دیگر کودک به ابداع نمی رسد و به انباشت می رسد. این انباشت ذهنی (محفوظات) برای کودکان احساس ناخوشایندی دربر دارد.انباری ازکتاب،درس فرمول و مسئله برای اینکه درکنکور تیزهوشان شرکت کنم و بین آدم هایی که محفوظات راانباشت کرده اند ذهن من انباشته ترو پرتر باشد.وجایزه اش قبول شدن درتیزهوشان باشد. تا به حال ندیده ام بچه ای را که مدرسه ی تیزهوشان برو دو نشاط کودکانه داشته باشد چون تمام ذهنش درگیر انباشت الگوهای تکراریست. بله همه جا تیزهوش هست واین که همه ی بچه هانابغه اند، یک اصل علمی است ولی نابغه بودن نهفته و بالقوه است.

در کشورهایی که درست عمل می کنند اگر در مدرسه ایی تشخیص داده شود بچه ایی تیز هوش است بلافاصله ترتیبی داده می شود که هیچ کس متوجه نشود به خصوص خودش، فقط معلم و مشاوره ی آموزشی اطلاع داشته باشند. حتی گاهی به والدین کودک هم ابراز نمی کنند وطوری برنامه ریزی میشود که این کودک تیزهوش نمراتش از میانگین نمرات کلاس پایین تر باشدبرای اینکه ارتباطش باانسان های دیگر مخدوش نشود وخود

ش را برتر نبیند واین ادامه پیدا می کند تا در دانشگاه به او اعلام می شود که تیزهوش است درست زمانی که زمان بهره وری اوست. 

وحال ما بچه های معمولی مان را با تلقین تیزهوش می کنیم و ارتباطشان را با اجتماع قطع می کنیم وآنها را به لاک تنهایی شان می بریم فقط به این خاطر که تیزهوش هستند درحالیکه انسان تیزهوش در مرحله ی دانشگاه باید متوجه تیزهوشی خود بشود.
🔶ما با سوال و جایزه بچه ها را شرطی می کنیم درست مثل کاری که با حیوانات سیرک می کنند. در سیرک اگر حیوان آن کاری که مربی می خواهد را انجام دهد پاداش می گیرد و دایم تکرار می کند. این حالت دقیقاً در ذهن منفعل (ذهن بسته) اتفاق می افتد.

ذهن فعال یاباز در جهت هستی است؛ تجربه می کند و کشف می کند و رشد می کند و شکوفا می شود وباز می شود. ذهن فعال یا باز درجهت هستی است؛ تجربه می کند و کشف می کند، رشد می کند، شکوفا می شود و باز می شود.

ذهن منفعل یابسته از یک جایی حدود 7سالگی شروع می کند به بسته شدن، آرام آرام بسته می شود و حتی ممکن است کامل بسته شود، دیگر بالا نمی رود و رشد نمی کند و فربه میشود یعنی نیروی سایقی که برای رشد وجود دارد به جای اینکه صرف رشد ذهن شود صرف پهن شدن آن می شود و تحت فشار قرار می گیرد و دیگر کار نمی کند. ما با نا امن کردن وخشونت و ایجاد ترس برای کودک، مانع ازکشف، دیدن، کنجکاوی او می شویم.

یکی ازدلایل بسته شدن ذهن، عدم وجود امنیت است. ذهن خودش رامی بندد و به قلعه ی تنهایی می رود. القاءشروع می شود یعنی دیگر ما چیزی را نمی بینیم، آن چیزی را می بینیم که به ما القاء شده. امروزه القاء یک اصل مهم در تبلیغات است و درکل، کار تبلیغات القاءاست.

در جلسه ایی با نوجوانان در بحث نیاز وخواسته ها راجع به تکنولوژی صحبت کردیم از آنها پرسیدم که گوشی موبایل چیه؟ گفتند ما نیاز داریم. گفتم چه نیازی به تلفن همراه دارید؟ تاده سال پیش که تلفن همراه نبود بشریت رشد نمی کرد؟ ماخودمان آگاهانه انتخاب نمی کنیم که به چه چیزهایی نیاز داریم بلکه به ما می گویند که شما چه نیازی دارید(ارائه ی الگو) واگراین نیازرا دریافت نکنی خوشبخت نیستی. به ما القاء می شود که تو نیاز به یک گوشی داری، با یک خط خاص که این امکانات را داشته باشد و اگر این ها را نداشته باشی نتیجه اش احساس ناخوشایند خواهد بود.

هر عضوی از بدن ما اگر مطابق قانون طبیعت و نظام آفرینش کارکند، پیر نمی شود مغز هم اگر درست کار کند جوان و فعال می ماند. حتی مسن ترین افراد به صورت جوان ناکام از دنیامی روند. نسبت وزن مغز انسان با بدنش در مقایسه با بقیه ی پستانداران خیلی بیشتر و بزرگتراست. حداقل باید صد سال به بالا عمر کنیم ولی 50، 60، 70 سالگی فوت می کنیم یا اگر فردی در 80 سالگی بمیرد می گوییم «خب دیگه بسش بود خیلی هم عمرکرده بود.» ما درمسیر نظام آفرینش قرار نداریم.

ما به جای پردازش ذهنی یک نکته را وارد ذهنمان می کنیم ومتوقف می شویم و اجازه می دهیم که تمام ذهن ما راهمین یک مسئله اشغال کند ومملو از انباشت می کنیم. حال این انباشت ممکن است دوست یا همسر یا کنکور و یا هر چیز دیگر باشد.

وقتی ذهن قدرت پردازش نداشته باشد یک موضوعی را که به آن بدهیم آن موضوع را دائماً تکرارمی کند و به انباشت می رسد. وقتی انباشت کرد از مسیر خارج می شود وقدرت پردازش نخواهد داشت حال ما باید کاری کنیم که برگردد. برای اینکه این اتفاق ها برای بچه هایمان نیفتد محیط را باید غنی کنیم.

وقتی ذهن بهم می ریزد قدرت تفکر پایین می آید تفکر که پایین بیاید کاهش هوش هم صورت می گیرد و تکرار، جایگزین پردازش می شود و در نتیجه حفظ کردن صورت می گیرد درحالیکه حفظ کردن اصلاًبه تشکیل شبکه عصبی هیچ کمکی نمی کند. شبکه عصبی از اتصال سلول های عصبی وتشکیل میدان های مغناطیسی فقط و فقط دراثر تجربه به وجودمی آید نه با حفظ کردن.

وقتی تکرار جایگزین پردازش شد و شبکه ی عصبی شکل نگرفت قدرت هوش ضعیف می شود و باانباشت مطالب درمغز، دیگر قدرت عامل شدن را نخواهیم داشت وحافظه به جای اینکه سیستماتیک عمل کند ورمز گردانی را به طور کامل انجام دهد تبدیل می شود به یک انبار مطالب راکد. دیدید گاهی می گوییم که من دیگه هیچی یادم نمی مونه! خب برای اینکه اینقدر داستان های گذشته را در ذهنمان مرور کرده ایم که دیگرحافظه قدرت هیچ چیزدیگری را ندارد.

هدف مااین است که به والدین آگاهی بدهیم تامحیط زندگی کودک را در 6 سال اول قبل از سن ورودش به جامعه  غنی کرده تا شخصیت واقعی او ساخته شود یعنی "پی" محکم ساخته شود

زمانی که شخصیت واقعی کودک شکل بگیرد و پی مستحکم باشد دیگر هنجارهای جامعه اورا آزار نخواهد داد. 

چگونه ذهن منفعل را به ذهن فعال تبدیل کنیم؟

در ابتدا راهکارهایی که ارائه می کنیم برای شما والدین است. چون اگر والدین ذهن فعال داشته باشند، بچه ها نیز ذهن فعال خواهند داشت و خواهند توانست ذهن منفعل را به ذهن فعال تبدیل کنند. ما گفتیم هر انسانی از خودش، سه درک: مقصر، مظلوم و مسئول دارد. درک مقصر و مظلوم متعلق به ذهن منفعل یا بسته هستند و درک مسئول متعلق به ذهن باز یا فعال است. درک مقصر دارای واکنش  یا احساس درونی سرزنش است؛ واکنش بیرونی او عذرخواهی، توجیه و فرار است و خودش را به همه بدهکار می داند و خودش را باید فدای همه بکند. درک مظلوم احساس یا واکنش درونی تنهایی دارد با خودش سوگواری و عزاداری دارد و مرتب برای خودش دل می سوزاند و عزاداری می کند و واکنش بیرونی اش یعنی رفتارش: غر زدن، شکایت از زمین و زمان، بچه ها، همسر و مادر شوهر وغیره می باشد. 

مقصر به همه بدهکار است و مظلوم از همه طلبکار ومسئول از همه سپاسگزار است و می گوید: خدارو شکر که این مسائل پیش آمد که باعث رشد من می شوند. مقصر همیشه منتظر مجازات و جهنم است مظلوم همیشه توقع بهشت دارد "انشاءالله به بهشت می روم" اما مسئول همیشه در بهشت و آرامش زندگی می کندو سپاسگزار است. برای تغییر، فقط خودتان را نگاه کنید و هر عملی که می کنید بدون سرزنش بررسی کنید و مدام از خودتان بپرسید این کار یا تصمیم یا حرف با کدام درک بود؟

برای درک مقصر و مسئول مثالی میزنم. من یک لیوان چای داغ در دست دارم و به یک دوست تعارف می کنم اما لیوان از دست من می افتد و روی پایشان می ریزد، لباسشان کثیف می شود پایشان می سوزد، حال اگر من درک مسئول داشته باشم: مسئولیت کارم را به عهده می گیرم ابراز تأسف می کنم عذرخواهی می کنم لباسشان را می شورم یا می دهم خشکشویی، محل سوختگی را پماد می زنم یا دکتر می برمشان واشتباهم را جبران می کنم و تمام می شود. مسئول وقتی بها می پردازد و جبران می کند قضیه برایش تمام می شود. 

اما وقتی درک مقصر داشته باشم خودم را ول نمی کنم، چند دست لباس برای دوستم می خرم تا بلکه جبران شود و اگر 20 سال هم از قضیه بگذرد باز هم می گویم عجب غلطی کردم و هر وقت یادم بیفتد عذاب می کشم و همیشه خودم را سرزنش می کنم.

⚠سه عامل مهم درپردازش ذهنی کودک:

1.حافظه
حافظه ی سیستماتیک مطالب را ثبت می کند، در زمان خودش آن ها را باز می کند و دوباره کدگذاری کرده و سرجای خودش می گذارد. بدون ایجاد خستگی. علت این که ذهن های ما خسته است این است که از حافظه مان خوب استفاده نمی کنیم و حافظه های ما غیر سیستماتیک شده است

 2. تقلید
عامل دوم پردازش تقلید است. رشد ذهنی ومغزی کودک با تقلید انجام می شود و تقلید را باید در پردازش استفاده کنیم نه همه جا درادامه تقلیدهای مخرب راخواهیم گفت. کودک بخشی از صحبت کردنش را از والدین تقلید می کند. وقتی با نوزاد صحبت می کنید، درست روبه روی او باشید تا حرکات لب های شما را ببیند.

3. تکرار
 عامل سوم تکرار است. اما نه در تجربه. کودک با تکرار زیاد یاد می گیرد. دیدید کودک گاهی به یک داستان بند می کند و می خواهد که بارها آن را برایش تکرار کنید؟ این جا تکرار هست اما در این تکرار کشف وجود دارد.

ذهن کودک به دلیل فرم خاصی که دارد همیشه به دنبال کشف است، هرگز عادت نمی کند، به هر چیزی که عادت کند بلافاصله به دنبالش ترک عادت می آید و کنار می گذارد. بارها دیدیم بچه ها بعضی از اسباب بازی ها را فقط یک بار بازی می کنند و بعد کنار می گذارند چون دیگر چیز جدیدی برایشان ندارد. کودک عادت نمی کند این بزرگسال است که عادت می کند. عادت به ذهن نیمه آگاه می رود و در آنجا ماندگار می شود که بعداً این موضوع را بررسی خواهیم کرد.

در 6 سال اول قدرت یادگیری و عقل و خرد کودک با هم متناسب نیستند. قدرت یادگیری کودک بسیار بالاست ولی عقل به آرامی رشد می کند. اوج توانایی و قدرت یادگیری کودک در 3 سالگی است و عقل در این سن در پایین ترین سطح است. این فاصله ای که وجود دارد وظیفه ی مادر را سنگین می کند. منظور از عقل، شناخت و مهارت است که کودک در این دوران شناخت ندارد، مهارت ندارد و توانایی اش کم است، خطر می کند که وظیفه ی پدر ومادر این است که این خلأ را با حمایت کودک پرکنند، اما ما بازدارندگی می کنیم. 

از حدود 3 سالگی قدرت یادگیری کم کم کاهش پیدا می کند و در 7سالگی این دو نمودار به هم می رسند و درک انتزاعی شروع می شود. در 3 سال اول در مغز کودک پنج فایل یا پنج بسته باز وجود دارد و حواس پنجگانه مستقیم در جای خودشان می روند به همین دلیل کودک وقت زیادی برای پردازش نیاز دارد چون کشف و دریافت اطلاعات بسیار بالاست و کودک حتماً باید بخوابد تا این سنگینی را متعادل کند به همین دلیل است که نوزاد خیلی می خوابد چون پردازش مغزش خیلی خیلی بالاست.

ما والدین به دلیل ذهنیتی که داریم و چهار عامل « نظافت، نظم، آموزش و تربیت»، از 3 سالگی مانع کودک می شویم و جلوی توانایی های کودک را می گیریم و در نتیجه تعادل بین توانایی و عقل و شناخت کودک را برهم می زنیم که در این حالت میزان هوشمندی پایین می آید. بچه ها احتیاج به حمایت دارند نباید مانع تلاش آنها شویم.

یکی از توانایی های پردازش که اگر درست استفاده شود بسیار عالی است و اگر در جای خودش از آن استفاده نشود بسیار مخرب است #شرطی_شدن است. گفتیم هر تجربه ی حواس پنجگانه یک اتصال سیناپسی در مغز به وجود می آورد که در اثر تکرار آن تجربه، تبدیل به میدان مغناطیسی می شود. (رفتار و عکس العمل والدین) یک اتصال عاطفی در کنار این اتصال حاصل از تجربه به وجود می آید در واقع یک حس به وجود می آورد. یعنی هر تجربه ایی که کودک می کند، یک علامت هم در کنار آن ثبت می شود، خود تجربه به توانایی مغز کمک می کند و بخش عاطفی آن  می گوید که این تجربه چطور انجام شده؟ احساس خوشایند یا احساس ناخوشایند، و کودک به این ترتیب شرطی می شود.

کودک برای اولین بار یک لیوان آب را در دستش می گیرد، کودکی که برای اولین بار لیوان پر از آب را می بیند برایش هیچ فرقی بین آب و لیوان قایل نیست. چه موقع این تفاوت را متوجه می شود؟ وقتی لیوان را پرت می کند زمین! حالا یکی ریخت(آب) ویکی جیرینگ شکست (لیوان).

این تجربه در مغز ثبت می شود و میدان مغناطیسی تشکیل می شود. حالا آب را فهمیدم و تجربه انجام شد. حالا، کودک چه احساسی را دریافت می کند؟ خودش احساس خوشایند دارد چون کشف همیشه احساس خوب دارد. اگر احساس خوشایند توسط مادر تأیید شود و مادر هم خوشحال شود این احساس تثبیت می شود. کودک باخود میگوید از این کار من خوشش آمد من خوشحال شدم مامان هم خوشحال شد پس "من خوبم، تو هم خوبی"

کودک لیوان پر از آب رازمین می میزند لیوان میشکند و زمین خیس میشود کودک ازاین تجربه لذت میبرد چون فرق بین آب ولیوان راکشف میکند حال اگر از این تجربه از طرف مادرتأیید نشود و به کودک احساس ناخوشایند بدهد و با کودک دعوا کند کودک با خودش می گوید: من خوش حال شدم ولی مامان خوش حال نشد، من بدم مامان رو اذیت کردم پس «من بدم، تو خوبی» کودک برای خودش ارزش قایل نیست مادر برایش مهم است؛ اخمهایش رفت تو هم، زد پشت دستم، کودک نتیجه گیری می کند و می گوید انداختن لیوان روی زمین و شکستن آن تجربه خوبی بود اما احساس بدی دارم پس دوستش ندارم، نمی خوام.

‌ ‌درک مقصر: درکی است که همیشه خودمان رامقصربدانیم وعذاب وجدان واحساس گناه داشته باشیم در کل درک مقصر درکودک به این منوال شکل می گیرد. دائم در هر کاری سرزنش، در هر کاری توبیخ، البته توبیخ های والدین کاملاً از سر دلسوزی است. ما دنبال مقصر نمی گردیم.

مادر و پدر می خواهند کودکشان به بهترین نحو تربیت شود و رشد کند اما مرتب به او احساس گناه می دهند و احساس گناه درک مقصر را می سازد. همه ما یک بخش مهمی از شرطی شدن ذهنمان همراه با احساس گناه است. درهر اتفاقی خودمان را مقصرمیدانیم‌.

به گونه ایی با ما رفتار شده که حق اشتباه کردن نداریم.اشتباه یعنی گناه و گناه مستوجب کیفر است بنابراین با درک مقصر و احساس گناه بزرگ می شویم و شرطی می شویم. دیده اید وقتی دچار یک اشتباه می شویم چه قدر از وقتمان به سرزنش خودمان می گذرد؟؟؟

 به خودتان وفرزندانتان اجازه اشتباه کردن بدهید ولی مسوولانه پای اشتباهتان بایستید وبدون احساس گناه آن راجبران کنید.

شرطی شدن چه موقعی خوب است؟ وقتی که برای پردازش باشد. از درون احساس خوب بگیرد و از بیرون هم تأیید شود. حالا این شرطی شدن خوب است. یعنی همیشه کودک کامیاب شود و این احساس کامیابی در مقابل؛ تجربه و یک عمل واقعی است. منظور از تأیید هم تأیید ذهنی نیست. دیدید وقتی می خواهیم بچه ها را تشویق کنیم القابی به آنها می دهیم که اصلاً نیستند، چیزهایی را در وجودشان بزرگ می کنیم که اصلاً در ظرفیت کودک نیست. 


مثلاً کودکی که تنبک زدن یاد گرفته را هنرمند خطاب می کنیم. هنرمند یعنی چی؟؟؟ این کودک صرفاً می تواند تنبک بزند.و یاموارد دیگر. هنرمند تعریف دارد. اما ما می گوییم تو هنرمندی تو نابغه ایی تو یه دونه ایی و .... وقتی به کودک لقب میدهیم، یاخود شیفتگی ایجاد کرده ایم یا حقارت. وقتی لقب های "بی شعور و کودن و احمق" می دهیم، تحقیر می کنیم و وقتی لقب های "دکتر، مهندس، هنرمند و فرشته"می دهیم،خودشیفته اش می کنیم. بدون اینکه عملی انجام داده باشه و بدون اینکه به کارش اشاره کنیم و کارش را نقد یا تأیید کنیم.

تأیید برای کار است، نه برای ذهنیت او. کودک باید عمل کند و تأیید شود و حتی وقتی عمل کرد و عملش اشتباه بود، اشتباهش هم تأیید می شود ولی بعدازاشتباه به اومسوولیت میدهیم تاجبران کند. بچه ها در اشتباه نباید سرزنش شوند. 
هوش و یادگیری با مبحث امنیت و شخصیت ارتباط تنگاتنگ دارد که چندین جلسه درباره آن بحث کردیم. امنیت و شخصیت بستر  رشد و هوش  و خلاقیت هستند. بچه ها باید اشتباه کنند و اشتباهشان هم تأیید شود، نه اینکه کار درستی کرده بلکه باید کار یا عمل کودک را از وجود او جدا کنیم؛ کارش را نقد کنیم و وجودش را تأیید کنیم. 

کودک را حمایت می کنیم تا مهارتش بالا برود که در 12 سال اول این مسئله از اهمیت بالایی برخوردار است. بگوییم " نه عزیزم اینطوری نیست اینطوریه" به جای " آخه ابله احمق بیشعور هنوز نمی فهمی این اینطوریه نه اونطوری". نقد ِکار همراه تأیید وجود، بچه ها را شرطی مثبت می کند. نقد کار همراه تأیید وجود، بچه ها را شرطی مثبت می کند؛ از درون خودشان احساس خوشایند می گیرند و نیازی به تأیید از بیرون در  بزرگسالی پیدا نمی کنند و نیز نیازی به جایزه و تشویق بیرون پیدا نمی کنند.

در شرطی شدن مثبت، بچه ها با احساس خوشایند، قدرت و اعتماد به نفس از درون خودشان تأیید می شوند و هر بار که اشتباه می کنند سپاسگزار هستند وسرخورده نمیشوند چون اشتباه ابزار رشد است.

3نوع درک داریم :
✔️درک مقصر
✔️ درک مظلوم
✔️ درک مسوول

 درک مقصر اشتباه را موجب سرزنش می داند. و دایم خودش راسرزنش میکند درک مظلوم احساس تنهایی و بی کسی می کند و دیگران را مقصر می داند در واقع سرریز درک مقصر است یعنی درک مقصر ادامه پیدا می کند و آنقدر به آن دامن زده می شود تا به درک مظلوم تبدیل می شود، اگر اول خودش را مقصر می دانست حالا دیگر، دیگران را مقصر می داند. 
درک مسئول است که احساس قدرت می کند. شرطی مثبت درک مسئول می سازد و بچه ها را مسئولیت پذیر می سازد. که اگر اشتباه کردند مسوولیت بپذیرند ومسوولانه اشتباهشان راجبران کنند. 

درک مقصر: دایم خودمان را مقصر بدانیم وسرزنش بکنیم
 درک مظلوم: خودمان را مظلوم بدانیم ودیگران را مقصر

این دو درک مانع رشد هستند شرطی شدن منفی بچه ها را با درک مقصر و مظلوم بار می آورد. پس بچه ها باید شرطی بشوند منتهی شرطی مثبت. شرطی شدنی که به آنها احساس خوشایند و قدرت و امیدواری و خوش بینی بدهد.

ما از ذهنمان یا فعال استفاده می کنیم یا منفعل.

#ذهن_منفعل تجربه نمی کند حفظ می کند، هر چیزی که من حفظ کردم تحویل بچه ام می دهم، کشف ِ خودم نیست،لذا احساس خوشایندی به من نخواهدداد  چون" من" نبودم بلکه به من تحمیل شده است. وقتی محفوظات را منتقل کردیم به جای کشف و دیدن الگو میدهیم." همینه که هست".  

پس آموزش یعنی الگو دادن. وقتی قبل از سن یادگیری کودک به او یاد دادن را تحمیل کنیم (یعنی ما یک الگو به تو می دهیم تو این الگو را حفظ کن، زبان، شعر و...)و بعد به جای پردازش که خود یک فرآیند است و در برگیرنده ی حافظه و شرطی شدن و تکرار و... است، فقط تکرار به تنهایی را جایگزین می کنیم. عمل نکن، کشف نکن، ابداع نکن فقط الگویی که بهت دادیم را تکرار کن بگو و حفظ شو.

هیچ کاری وجود ندارد که نشود جبران کرد به عنوان مثال بدترین حالت ممکن بچه ام را طوری زدم که مُرد! چند سال هم حبس کشیدم حالا اومدم بیرون دوتا راه بیشتر پیش رو ندارم یکی این که دیوانه بشوم و در تیمارستان بستری شوم و یکی دیگه اینکه به دنبال راهی باشم که بچه های دیگر به این بلا دچار نشوند. جبران در هر سطحی امکان دارد هرچه بالاتر رویم در سطوح بالاتر جبران می کنیم. بسیاری از دانشمندان و فیلسوفان ما (در امور مختلف مانند نظریاتشان) در حال جبران هستند و جبران آنها بسیار ارزش والایی دارد.

در مورد شخص خودم (سلطانی) فرزند پسرم همیشه به من می گفت که بابا خیلی حرف های قشنگی  بلدی بزنی اما دوران بچگی  ما این کارها را نمی کردی من هم جواب دادم بله من آن موقع این حرف ها را بلد نبودم ولی حالا دارم کار می کنم که تو یاد بگیری و بدانی که با فرزندانت چگونه رفتار کنی. 

من در مورد بچه های خودم دیگر نمی توانم جبران کنم بسیاری از صحبت هایی  که می کنم را در مورد بچه های خودم انجام نداده ام؛ اگر دانش ِ امروزم را سی سال پیش داشتم بچه های من به گونه ایی دیگر بزرگ می شدند و حالا من به عنوان یک مسئول تلاش تحقیق می کنم تا شما با فرزندانتان درست رفتار کنید و همین طور بچه های من با فرزندانشان درست رفتار کنند. 

بنابر نظریه «ژان پیاژه»  یکی از معتبرترین نظریه پردازان در زمینهٔ هوش، تولد تا 18 سالگی سال های شکل گیری هوش است.

 

🔸دوره اول تولد تا ۲سالگی،  (دورهٔ حسی-حرکتی): در این دوره مغز کودک توسط حواس پنج گانه تحریک می شود؛ اتصال ها برقرارمی شوند. در 2سال اول حواس پنجگانهٔ کودک باید فعال باشند.محیط برای او باید غنی باشد. خوب ببیند، بشنود، دست ورزی کند (دست بزند) بو کند و بچشد. مهمترین این ها دیدن و شنیدن است که ما مهمترین را دست ورزی گذاشته ایم. چون معتقدیم محیط زندگی مدرن از نظر رنگ غنی است از نظر صدا نیز غنی است. 

نوجوانی داشتیم که در مقطع سوم راهنمایی در اثر مردودی های زیاد ترک تحصیل کرد با یک معلم ریاضی روی او تحقیق کردیم و متوجه شدیم که همه ی دروس او خوب است و فقط در ریاضی مشکل دارد با بررسی ها متوجه شدیم که مفهوم کوچک و بزرگ را از دوران مهدکودک، درک نکرده و مشکل دارد و فقط آن را حفظ کرده است.

🔸دوره دوم 2_6سال. اگر در این دوره بچه ها مفاهیم منطقی و ریاضی و علوم مثل پر و خالی و زبر و نرم و سرد و گرم  را درک نکنند و فقط حفظ کنند ذهنشان تبدیل به ذهن منفعل و محفوظات خواهد شد. و بعد در دوران تحصیل به مشکل برخواهند خورد. یکی از دلایل افت بالای تحصیلی بچه ها ی ما در دوران راهنمایی و دبیرستان همین است. 

🔸دوره ی سوم 6 تا 12 سال دوره ی عملیاتی، یعنی عملیات ذهنی انجام می شود؛ درک انتزاعی شروع می شود و ذهن قادر به انجام عملیات ذهنی خواهد شد. آرام آرام سمبل شناسی شروع می شود. خط را می شناسد و قدرت خواندن و نوشتن پیدا می کند. در دوره ی ادراکی (2-6 سال) کودک خط را نمی شناسد سعی نکنید که به او در این سنین خواندن و نوشتن بیاموزید بلکه در این دوره باید مهارت خواندن را به دست بیاورد نه خود خواندن را. در دوره ی عملیاتی ذهن رشد بیشتری پیدا می کند و درک انتزاعی شروع می شود و توانایی شناسایی سمبل اعداد و سمبل حروف را پیدا می کند.

🔸دوره ی چهارم، دوره ی درک مفاهیم انتزاعی است. مفاهیم انتزاعی یعنی مفاهیمی که با حواس پنجگانه درک نمی شوند. یاد دادن در حقیقت از 12 سالگی شروع می شود و در سیستم های جدید آموزشی از 10 سالگی شروع می کنند. تا قبل از 10 سالگی تماماً یادگیری است.

اگر یادگیری درست انجام نشود، یاد دادن فایده ای نخواهد داشت و فقط باعث آزار کودک خواهد شد. یاد دادن یا آموزش از دوره ی چهارم شروع می شود و حالا می توانیم مفاهیم عینی را با کلام منتقل کنیم. مثل کلاس درس که معلم صحبت می کند و دانش آموزان گوش می کنند و یاد می گیرند چون درک انتزاعی دارند. انتقال علم از طریق کلام و نوشته از دوره ی سوم(عملیاتی) به بعد شروع می شود. کودک زیر 6 سال همه چیز را خودش باید تجربه کند.

کودک زیر 6 سال همه چیز را خودش باید تجربه کند، از حدود 9 سالگی به بعد و با شروع درک انتزاعی می توانیم تولید و ابداع دیگران را منتقل کنیم به صورت ماده ی اولیه ی تجربه. مثل کاری که من در کلاس برای شما انجام می دهم.

من در این کلاس ها چی به شما انتقال می دهم؟ این حرف ها محفوظات من است یا ابداع من؟ آن چیزی که من برای شما بیان می کنم ابداعات من است؛ محفوظات و تجربیات من به ابداع نظریه هایی منجر شده که حالا در این جا برای شما بیان می کنم. من در این جا کتاب حفظ نکرده ام  و برای شما بخوانم. تا حالا از من شنیده اید که بگم ببینید این حرف هایی که می زنم به من ربط نداره مثلاً پیاژه میگه، من نمی گم!! و من فقط راوی هستم ! نه من راوی نیستم، این مطالب حاصل تجربیات و محفوظاتی است که کشف و پردازش شده و به ابداع رسیده. اما قرار نیست که من از اول برم و خط را اختراع کنم یا قرار نیست مثلاً برای تولید ماشین چرخ را اختراع کنیم بلکه باید تجربیات دیگران را بگیریم و تبدیل کنیم به ماده اولیه ی تجربیات خودمان.

از دوره ی 12_18سال تا آخرعمر ما می توانیم تولیدات دیگران را به عنوان ماده اولیه استفاده کنیم و در آن ها نکته پیدا کنیم و پردازش کنیم و پردازش خودمان را اجرا می کنیم چون تک تک ما متفاوت و منحصر به فرد هستیم؛ اگر قرار باشه که عیناً تئوری ها را در زندگی پیاده کنیم به بن بست خواهیم خورد؛ کاری که الآنه خیلی از مادرها می کنند و به مشکل برمی خورند. 

چه قدر می گیم که این همه کتاب خوندم بدتر از بد شده! مادرم یا قدیمی ها که اصلاً کتاب نخوانده اند از ما خیلی بهترند! چون مادرهای ما در ابداع خودشان بودند؛ به درست و اشتباه بودن آن هم کاری ندارم، مادر قدیمی اگر کتک می زد با اعتقاد کامل این کار را می کرد در کار خودش شک نمی کرد حالا وارد بررسی آن نمی شویم که این کار درست بوده یا نه، ولی مادر امروزی چندین کتاب خوانده هر کدام هم متضاد دیگری و هر کدام با یک نظریه ی متفاوت و حال می خواهد به تئوری هایی که آموخته عمل کند اما نمی داند که به کدام آن ها باید استناد کند.

🔴جمع_بندی 

همیشه سؤال است که چرا در کشور ما مطالعه کم است؟ چرا باسوادهای ما کتاب نمی خوانند. دیدید بچه ها تا دوران دبستان خوب کتاب می خوانند اما در دوران راهنمایی کم می شود و در دبیرستان دیگه اصلاً کتاب نمی خوانند، اکثریت جامعه ی ایران کتاب نمی خوانند با شعر و ادبیات آشنا نیستند و یا فیلم های معنادار را متوجه نمی شوند، چرا؟ چون این ساختار چهار مرحله
0_2سال و 2_6سال و 6_12سال و 12_18سال درست شکل نگرفته و درک انتزاعی در ما ضعیف است و فقط در حد گفتگو با هم است که در آن هم همیشه کلی مشکل پیدا می کنیم.

بعد از درک انتزاعی مرحله خردمندی است. برای عالم شدن به ذهن باز و شناخت نیاز داریم؛ با ذهن بسته ممکن است که متخصص شویم ولی هرگز عالم نمی شویم. ذهن باز توانایی دریافت از هستی را دارد و کارآیی دیدن در ذهن باز است؛ ما لحظه به لحظه در معرض بارش اطلاعات از هستی هستیم وقتی ذهنمان بسته باشد دریافت نخواهیم داشت.

ذهن بسته فقط در حافظه اش انباشت اطلاعات دارد ولی ذهن باز به قول ابن سینا با معلم شروع می کند، ولی در آموزه های معلم نمی ماند و با کمک کتاب از معلم عبور می کند و به شهود می رسد. یک عالم هیچ چیزی را حفظ نیست چون کار ذهن باز حفظ کردن نیست بلکه کارش رمز گردانی است. در ذهن باز حافظه اطلاعات را بایگانی و رمزگذاری می کند و هر کجا که نیاز به آن اطلاعات باشد آن را رمز گشایی می کند. فرد با ذهن باز، تفکر دارد و تولید می کند درست مانند هنرمند.

وقتی درک انتزاعی ضعیف باشد، ادبیات را نمی توانیم درک و بشناسیم و به همین دلیل نمی توانیم حافظ و شاهنامه بخوانیم. تمام ادبیات ما سرشار از تمثیل و اسطوره است. ما این زبان را نمی شناسیم و فقط می گوییم مگرمیشود گرز رستم هفتاد من بوده باشد؟ در صورتی که به نظر من رستم وجود خارجی نداشته و او مظهر قدرت است همچنین سهراب سمبل و تمثیل غرور جوانی است. وقتی این زبان را نشناسیم نمی توانیم با آن اثر ارتباط برقرار کنیم و به دنبال انتقاد و نفی آن می رویم ما این ها را متوجه نمی شویم چون فقط به شکل توجه داریم نه به محتوا.

حال بچه ها این زبان را به خوبی متوجه می شوند اما از دوره ی ادراکی به بعد با کمک آموزش مستقیم ذهنشان را می بندیم و آن ها هم آرام آرام از مطالعه جدا می شوند. توجه داشته باشیم که این ساختار اصلاً ربطی به سواد و تحصیلات ندارد آدم بی سواد هم می تواند این ساختار را داشته باشد و ما در طول تاریخ بسیار داشتیم که بی سواد ولی خردمند بودند؛ تحصیلات این ساختار را غنی تر می کند نه این که آن را بسازد.

ما هنر را خوب درک نمی کنیم، نقاشی، تلویزیون، تئاتر و... چرا نقاشی را درک نمی کنیم؟ چون تحریک بینایی و ادراک بینایی ما پایین است. زیر ساخت ها درست شکل نگرفته اند. و حال می آییم و می خواهیم نقاش بشیم! تکنیک را می آموزیم ولی روح آن هنر را درک نخواهیم کرد. فیلم ها و تئاترها و موسیقی حال ما گویای این مشکل است چون ما هنوز نتوانستیم یک شیدا یا نی داوود و یا یک ابوالحسن صبا ی دیگر بسازیم. چون بچه های ما فقط حفظ می کنند ما اگر چرایی را پیدا کنیم چگونگی خودش پیدا می شود. یک ذهن با ساختار درست و متعادل مملو از چرای بی جواب و ابهام است.

چه قدر چراهای بی جواب در ذهنمان هست، چه قدر نمی دانم در ذهن داریم؟ تا ذهن ما چرای بی جواب نداشته باشد رشد نمی کند؛ ذهن بچه ها  بی نهایت چرای بی جواب دارد و ما فقط سعی می کنیم جواب بدیم که آخرسر مثل خود ما بشوند. یعنی توانایی استفاده از ذهن را از دست می دهند. مابه سؤال ها فوری جواب می دهیم، برای همه ی پرسش ها در هر زمینه جوابی داریم و اصلاً حاضر نیستیم بگیم نمی دانم و برای به دست آوردن جواب تحقیق کنیم.






بازگشت به گروه هوش  


نظرات شما درباره این مطلب :

نام :


پست الکترونیکی :


نظر شما در مورد هوش ، یادگیری و ذهن کودکان :



سایر نظرات :

مهناز سعادتمند در تاریخ 1399/01/15 : عالی بود خیلی لذت و بهره بردیم.