پسته اخمو



پسته اخمو

یکی بود یکی نبود همه پسته ها خندان و خوشحال بودن . برای همین خیلی راحت باز می شدن. اما یکی از پسته ها خیلی اخمو بود و هیچ کس دوست نداشت پسته اخمو رو برداره . وقتی همه پسته ها تموم شدن، پسته اخمو تک و تنها توی ظرف باقی مونده بود. بچه شکمو بلاخره دلش آب شد و طاقت نیاورد و پسته اخمو رو برداشت.هر چی بهش نگاه کرد پسته اخمو نخندید. همین طور سفت سفت دهنشو بسته نگهداشته بود. بچه شکمو چند تا لطیفه برای پسته اخمو تعریف کرد اما بازم نخندید پسته اخمو . قلقلکش داد.بازم نخندید. بچه شکمو یه نگاهی این ور کرد یه نگاهی اونور کرد بعد یواشکی پسته اخمو رو گذاشت توی دهانش . یک گاز محکم ازش گرفت. ولی هیچی نشد .این دفعه پسته اخمو رو گذاشت روی دندونای آسیاش . محکم و خیلی محکم فشارش داد. یه دفعه پسته اخمو تقی صدا کرد.
بچه شکمو پسته اخمو رو از دهانش دراورد البته درسته نبود خورد خورد شده بود. تازه لای اون خرده ها به غیر از پوست پسته و مغز پسته، یه خورده دندون شکسته هم بود.
حالا دیگه به جای پسته اخمو، بچه شکمو ،اخمو شده بود و ناراحت.
 آخه کی با دندون شکسته می تونه بخنده! شاید پسته های اخمو هم نمی خندن که کسی تو دهنشونو نتونه ببینه.!!





بازگشت به گروه قصه های کودکانه  


نظرات شما درباره این مطلب :

نام :


پست الکترونیکی :


نظر شما در مورد پسته اخمو :



سایر نظرات :

نظری ثبت نشده است.