کشتی گیر جوان



کشتی گیر جوان 


روزی روزگاری ، کشتی گیری بود که در فن کشتی در روزگار خود بسیار معروف . او تمام فنون کشتی گیری را بلد بود و در مقابل هر حریفی ، فنی را به کار می برد . کشتی گیر ، پشت همه حریفان خود را به خاک رسانده و شهرت عجیبی در بین مردم پیدا کرده بود .

این کشتی گیر شاگردی داشت علاقه نند به کشتی که با علاقه زیاد فنون را از استادش یاد می گرفت و می رفت تا مثل استادش در کشتی گیری مهارتهای لازم را پیدا کند  .

روزی که استاد همه فن ها را به شاگردش یاد داده بود ، شاگردش به نبرد با حریفان مشغول شد . شاگرد جوان با کمک از فن هایی که از استادش آموخته بود و زوری که داشت ، همه حریفان را شکست داد و همین  باعث شد که غرور بی جایی به جان او بیفتد . تا جایی که ادعا می کرد  می تواند استادش را هم شکست بدهد !

استاد از این که می دید شاگردش را غرور فرا گرفته است بسیار ناراحت شد ولی برای این که شاگرد را گوشمالی بدهد ، اعلام کرد حاضر است با او کشتی بگیرد .

آن روز تمام مردم از کوچک و بزرگ در میدان شهر جمع شده بودند . تا ببینند نتیجه این کشتی چه خواهد بود .

استاد و شاگرد ، پنجه در پنجه هم انداختند . زور شاگرد جوان از استادش بیشتر بود و اگر استاد معطل می کرد ، جوان او را بر زمین می زد . استاد ناگهان با فنی که برای شاگردش تازه گی داشت حمله ای را آغاز کرد و با یک حرکت سریع شاگرد را به آسمان برد و بر زمین انداخت .

بله ، استاد همه فن ها را به شاگر آموخته بود ، بجز یک فن !

او آن فن را به شاگردش نیاموخته بود تا اگر لازم شد ، روزی از آن استفاده کند و امروز همان روز بود . استاد با همان یک فن شاگردش را شکست داده بود . مردم فریاد شادی سردادند و استاد را بسیار تحسین کردند . بزرگان به استاد خلعت دادند و شاگرد نادان مورد سرزنش مردم شهر قرار گرفت.

از کتاب گلستان سعدی

 





بازگشت به گروه قصه های کودکانه  


نظرات شما درباره این مطلب :

نام :


پست الکترونیکی :


نظر شما در مورد کشتی گیر جوان :



سایر نظرات :

نظری ثبت نشده است.